مهرساممهرسام، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

مهرسام نفس مامان و بابا

سفر به مشهد

پسر خوشگل و شیرین ادای مامان این چندمین بارته سوار هواپیما میشی؟ نکنه میخوای خلبان بشی تو ؟ از وقتی توی دل مامانی بودی همش سوار هواپیما می شدی تا الان . توی هواپیما اصلا اذیت نمی کنی مامان جون ولی بقیه نی نی ها طفلکیا گوششون درد می گیری و گریه می کنن وقتی رفتیم مشهد تو همه رو متعجب کرده بودی همه می گفتن وااای آقا مهرسام جون چقدر بزرگ شده یه شب رفتیم پیتزا بخوریم که دیر حاضر شد تو رو گذاشتیم وسط که بخوریمت                                   ی...
17 تير 1392

شیرین کاری یا خراب کاری؟؟

همینجوری که توی عکس معلومه از پیشرفتا و هنرای تازه  اینه که موهای مامانی رو می کشی تا کنده بشه وایییییی مامان خیلی دردم میاد کار بدیه  اینم از کتابی که خریده بودم تا از روش برات غذاهای خوشمزه درست کنم  فکر کرده بودی آینه است اولش یه کم با نی نی حرف زدی بعدشم کشیدی به سمت خودت وقتی پاره شد خوشت اومد از بقیه صفحه ها هم نگذشتی  .                  ...
17 تير 1392

اولین نشستن ها

تربچه مامان...خیلی خوشحالم از اینکه روز به روز می بینم تواناترو بزرگتر و شیطون تر می شی از وقتی سه ماهت بود دلت میخواست بشینی وقتی دراز کشیده بودی تا دستاتو می گرفتیم سرتو میاوردی بالا تا به حالت نشسته در بیای بعدشم کلی ذوق می کردی و می خندیدی اما حالا پسرکوشولوی من خودش میشینه تنهای تنها مثل آقاها عزیز دلم هر چند مدتهاست بد جوری توی  قلب من و بابایی نشستی اما تو دنیای واقعی این اولین بارهاست که بدون کمک ما میشینی خیلی هم خوب خودتو نگه میداری آفرین گل پسر زرنگ مامان بله با شما هستم آقا مهر سام کی گفته از حالا به این کوچولویی بشینی؟؟؟؟هنوز پنج ما ه و نیمه ای آخه کوچول جون تازه میخوای...
17 تير 1392

حمام بعد از واکسن در 4 ماه و 4روزگی

عزیز دل مامان حالا دیگه واکسن 4 ماهگی هم زدی و دیگه خیلی خیلی آقا شدی از اونجور آقاهای شیطون بلا وقتی بهت گفتم می خوایم بریم حموم خیلی خوشحال شدی حالا دیگه پاهاتو می بری بالا شالاپ شولوپ می زنی توی آب و از صداش خوشت میاد کلی می خندی  قربون اون خنده های خوشگلت بشه مامان   وقتی هم حوله می پیچم می فهمی که دیگه آب بازی تموم شده و باید بریم بیرون اخمات میره تو هم انگاری می خوای بگی یه کم دیگه آب بازی کنیم از این قسمتش اصلا خوشت نمیاد و هی نق می زنی نمیشه که گل پسرم لخت بمونی باید لباس بپوشی حالا سشوار می کشیم و کرم می زنیم ...
14 تير 1392

این روزها

پسر کوچولوی مامان عاشقتم چند وقتی گذشت که نرسیدم وبلاگتو آپ کنم  بس که تو شیطون بلا شدی مامان جون همش میگی با من بشین با من بازی کن بغلم کن با من حرف بزن آخه دلبرکم اگه من همش بشینم پیش شما دیگه کی برات غذا درست کنه تا بخوری و قوی بشی مرد بشی ها؟؟؟ کی به کارای خونه رسیدگی کنه ؟؟ کی اسباب بازیای شما رو جمع کنه ؟؟حالا کارهای خونه بماند که بابا امید مهربونت کلی به مامان کمک میکنه ..   این روزا مامان جون خیلی شیرین کاری می کنی نمیدونم چه جوری قدر این لحظه ها رو بدونم که فردا کمتر حسرتشون رو بخورم ...وقتی تو اوج خستگی با من بازی داری اصلا اذیت نمیشم همش به این فکر می کنم که چقدر زود این لحظه های عاشقانه می گذرن...
13 تير 1392
1